مربای کاج!



کودکی رو تصور کنین که یک بادکنک قرمز رنگ دستش گرفته و میخواد بادکنک رو باد کنه.

یک نفس عمیق میکشه، هر چه در توان داره، توی بادکنک فوت میکنه. دوباره نفس میگیره و فوت میکنه. نفس میگیره و فوت میکنه تا بادکنک بزرگ و بزرگتر میشه. 

بادکنک به اندازه کامل بزرگ شده. اما بچه بازم توی بادکنک فوت میکنه. چون فکر میکنه که هنوز جا داره. هنوز میتونه بزرگتر بشه. 

هی فوت میکنه. هی فوت میکنه و فکر اینکه ممکنه شاید بادکنک بترکه اصلا به ذهنش خطور نمیکنه.

اما بالاخره، ولی بادکنک به حد خودش برسه و دیگه جا نداشته باشه، میترکه .

و کودک، مات و مبهوت به تکه های بادکنکی که در دستش مونده زل میزنه و از صدای بلند ترکیدنش و ضربه ای که لاستیک بادکنک در اثر ترکیبدن به صورت و دهنش بهش خورده، دچار شوک میشه و توان حرکت کردن رو از دست میده  .

 

وقتی خبر ترکیدن قیمت ها را میشنوم، که یکی یکی همه چیز چند برابر می شود . که نفت و بنزین و هزار چیز دیگر برای جبران بسته شدن درهای فروش به ما تحمیل می شود . وقتی خبر تحریم های تازه و وقوع جنگ بالا میگیرد.

حس میکنم این بادکنک قرمز است که کودکی مشغول باد کردنش است و از یادش رفته که اگر بادکنک را زیاد باد کنی، بالاخره میترکد . ظرفیت ما آدم ها حدی دارد. بالاخره یک روزی خواهیم ترکید!

سوال اینجاست که : آن روز کی خواهد رسید؟


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Science For Free باشگاه آماری ها و پرسشنامه های استاندارد فروشگاه لپتاپ سِروِر رادیو جوان موزیک ماساژدرمانی دانلود فیلم جدید | دانلود آهنگ جدید Maybe a badqueen? mahtab110 صادق شکاری مشاوره ازدواج